جدول جو
جدول جو

معنی هرزه دزد - جستجوی لغت در جدول جو

هرزه دزد
(رَهْ)
آنکه مرتکب دزدی کوچک میشود و چیزهایی میدزدد که نه به کار خودش می آید و نه به کار دیگری. (ناظم الاطباء) (از برهان). آفتابه دزد در تداول عام
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرزه خند
تصویر هرزه خند
آنکه بیهوده و بی سبب بخندد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرزه گرد
تصویر هرزه گرد
کسی که بیهوده به همه جا می رود، آواره، ولگرد
فرهنگ فارسی عمید
(هََ زَ / زِ دَ هََ)
آنکه سخن خود را نسنجیده گوید و سخنان بیهوده و یاوه از دهانش برآید. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ / زِ دَ)
آنکه بی سبب دیگری را زند با دست. (یادداشت به خط مؤلف) ، آنکه به هر چیز دست ساید. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ پَ / پِ)
آن که بیهوده بخندد. (یادداشت به خط مؤلف). آنکه بی سبب و جهت خنده می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
این ترکیب در کتاب النقض دو بار بدین ترتیب آمده: ’اعتقاد رافضیان این است که این مالها و خراجها نمی باید که بکل کیا و کافر کیا و قفل ابلیس و تعویذ سگ و کندوج بسرکه و هتۀ دزد رسد میباید که به علویان با علم و زهد رسد. ’ و ’اولاً کل کیا بزرگمید ملعون است و کافر کیا پسرش، و قفل ابلیس الموت، و تعویذ سگ بوجعفرک مزدکی فشندی، و کندوج بسر که نوسار خاکسار، و هتۀ دزد بلغنائم گوره خر اصفهانی علیهم لعائن الله ’ ظاهراً کلمه ’هته’ نام و یا مصحفی از نام شخص و بلغنائم که مصحف ابوالغنائم است، کنیۀ او و ’اصفهانی’ نسبت وی میباشد و کلمات ’دزد’ و ’گوره خر’ به طریق توهین و برای تخفیف او گفته شده و به احتمال قوی شخص مذکور اسماعیلی مذهب بوده است. رجوع به کتاب النقض ص 474 شود
لغت نامه دهخدا
(رَهْ)
آنکه بیهوده راه میپیماید، آنکه کارهای بی نتیجه و بی هدف انجام میدهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرزهدزد
تصویر هرزهدزد
دزدی که چیزهای بیفایده که نه بکاراو آید و نه بکاردیگری دزدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه دوی
تصویر هرزه دوی
عمل هرزه دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزهدزدی
تصویر هرزهدزدی
عمل هرزه دزد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بیهوده بسرعت راه پیماید هرزه دو، آنکه بی اراده وبی جهت بهرجا آمدوشد وهرزه گویی وسخن چینی کند، آنکه کارهای بیهوده وبی نتیجه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه گرد
تصویر هرزه گرد
((~. گَ))
آواره، ولگرد
فرهنگ فارسی معین
ولگرد، ولو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیهوده گو، ترفندباف، ژاژاخا، لاف زن، مهمل باف، وراج، هرزه درا، هرزه خا، هرزه گو، یاوه گو، هرزه لاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخته ای به کلفتی، سانتی متر و به بلندی تقریبی یک متر
فرهنگ گویش مازندرانی